امروز هجدهمین سالگرد شهادت آقا سید مرتضی آوینی بود .مردی با ریشه ای از تاریخ ایام دور و تفکری فراتر از روز های حیات خویش ،با یک سال تاخیر به همایش بزگداشت او رفتم ، از میان سه چهار ساعتی که غرق تفکرات و حرف های پیرامون آقا مرتضی  بودم تنها بخشی از صحبت های حاج سعید  قاسمی را در ذهنم حک کردم حرف هایی از جنس درد. که برای سبک شدن روح خسته و جسم نحیف دوستان  ،حواله روح پر فتوح این سید شهیدان اهل قلم می شد . حاج سعید گفت : سید مرتضی خوب شد که نیستی نمی گویم خوب شد که نمی بینی چون شهیدان  شاهدند بر اعمال ما ،آقا سید مرتضی خوب شد که نیستی تا ببینی دوستانت چگونه با ریال معامله کردند و اعتقادات خویش را به حراج گذاشتند  سید مرتضی ، خوب شد که نیستی تا ببینی که در اوج اغتشاشات و فتنه کریستین امان پور در خیابان انقلاب  می گفت :چیزی نمانده تا سقوط ... درد دل های حاج سعید من را به یاد روز های تاریکی انداخت که در ظهور تابستانی که احساس تاریکی شب های زمستان را داشتم  غربت حرف های تو به قدری بود که تصور می کردم  همه اش چماقی شده بر سر دیدنی های من. تو این روز ها را تا کجایش پیش بینی می کردی تو از کجا می دانستی که روزی ماهواره ،قاتل فرهنگ ناب ما خواهد شد.تو می دانستی راه نجات این سونامی فرهنگی فرار نیست ، پنهان کردن راه چاره نیست. ایستادن و مبارزه کردن از حیات فرهنگ  ناب اسلامی راه نجات ماست او می دانست که رسانه چیست ماهیتش چیست او می دانست...
 او یک تنه روایت کرد فتوحات سربازان روح الله را ،او تصویر گر فتح الفتوح وسربازان خیبر بود. ایمان داشت که با توکل بر خدا در برابر هجمه مستکبرین می ایستیم و یک قدم هم عقب نشینی نمی کنیم . آری جبهه ماهواره خط مقدم تلویزیون و سینما را با روحیه ای جهادی و روح اللهی  یکی می دانست .آقا مر تضی خوب شد که نیستی  که تمام آرزو هایت نقش بر آب شد .دیگر نه خبری است از آن روز های خوب، نه ریشه ای است برای نگهداشتن اعتقادات .همه چیز بوی تظاهر به خود گرفته است .خدا خوب می دانست  که در فکه و نه در مکه و حرم امن الهی ،تو را از عروج پرستو های خونین بال به پرواز در آورد اگر می ماندی شاهد مرگ تدریجی رویاهات بودی. به راستی که خدا عالم ترین عالمان است .
آقا سید سالی یک بار به بهانه سالگرد شهادت تو حرف هایی می زنند ، تکرار مکررات و مرور خاطرات . کسی نیست بگوید که تو در صوت امام خویش نجوای محمد امین را شنیدی و همچون ماهی تشنه لبی که به دامان دریا پیوسته  زندگی را در پیش چشم خویش گوارا یافتی .آری نام تو برای من یک کوه غم و حسرت است حسرت از این که چرا آن روز ها  را درک نکردم . روز هایی طلایی که همه خوب بودند و تو خوب ترین آنها  ،چرا بیشتر روایت نکردی .از روایت فتح که جز تو کسی دغدغه  نداشت ،تو تنها کسی بودی که برای سند کردن خاطرات ، روبان قرمز نسل ها را دریدی و خود را از قید زمان آزاد کردی . می دانم جفاهایی که به  تو روا کردند و سنگ هایی که پیش پای تو غلطاندند را .
صدای تو صدای این جهان خاکی نیست عروج یک مردی با لباس خاکی بسیجی است که نه تنها روح خویش را بلکه روح هر شنونده ای را به ملکوت پرواز می دهد . چشمانم را می بندم و روح ام را با صدای تو روانه دیار دور می کنم آنجا که ساعت ها ثابت است و روز ها و شب ها بی معنی
به راستی که لقای شهادت برازنده توست
روحت شاد سید ...